شیخ باج گیر ( شیخ اخاذ )


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 231
نویسنده : جاذبه وب

THIS STORY IS TRUE…

پس در اقوال است که :

فی ایام الماضی ، دو تن از شیوخ گمنام نامدار ( شیخ ناصر و شیخ شیخان ) را در محفلی ، عکسی با کراوات و کت و شلوار گرفته آمدی که این عکس با اصول خانقاه  در تضاد اوفتادی.  و آن دو شیخ ، آن عکس را در بایگانی خانقه در آرشیو بداشتی . و این عکس توسط شیخی سارق که سر دسته ی اراذل الشیوخ ببودی و  تابلو مونالیزای شیخ لئوناردو داوینچی را هم ، اول او سرقت بکردی ، دزدیده آمدی .

فی لیل من الالیالی شیخ ناصر پریشان و مضطر ، خویش به سرای شیخ شیخان در افکندی و شیخ را گفتی : یا شیخنا ! چندی است که دمی ما را این فکر ناخوش  ، به خود وا نداشتی که فرجام چه خواهد بودن . اگر آن تصویر شیوخ با آن هیبت و هیات به دست نااهلان و بی خردان و مریدان خر مغز ، بیفتادی ، علمی است که اُشتر ( شتر ) بدانستی* که دیگر فاتحه ی شیخ و احوال خانقاه ، جمله بر باد است .

و نیز شیخ را گفتی : که جاسوسان خانقاه report بدادی که آن شیخ سارق بوالهوس ، در سر ، سودای ریاست خانقاه بداشتی و امشب بخواستی که مریدی نیمه شب به لابراتوار بفرستادی که از آن عکس ، کپی رنجی* بگرفتی به هزاران نسخ .و در اقالیم هفتگانه* ، پراکندی و رونق و اعتبار شیخ و خانقاه ، ببردی . و خود ، شیخ بلامنازع تخت و سلطنت خانقاه بگشتی .

آن شب ، این دو شیخ گرام را ، نوم* به چشم اندر نیامدی .  و همه شب را اندیشه این بیامدی که ، آن عکس چگونه از چنگ آن دیو سیرت ، بگرفتی . تا به فرجام ، شیخ ناصر ،  آن شیخ شام تا فرات ، آن شیخ تکنوکرات* ، آن دارنده ی هزار و یک فن ، آن شیخ خفن ، شیخ شیخان را بگفتی :

مرا فعلی در ضمیر بیفتادی امید که بعون الله* کارساز گشتی و بدین حیل ، از این دامگه بلا به سلامت برون رویم . و پلان بر شیخ بگفتی . و خنده ای موذیانه بر لبان شیخ بزرگوار نقش بستی . که این اند ( end  ) رضایت بود .

آن شب ، آن شیوخ با هیاتی ناشناس بر راه آن مرید ، به کمین بنشستی و چون مرید بیامدی ، از کمینگاه بجستی و با گیوه و گرز گران ، آن مرید را نوازش ها آمد که تا این یوم ، که این داستان نبشته آمدی ، آن مرید را در گوش ، صدای باد بیامدی و اصلا به یاد می نیاوردی که ، که بودی و از بهر چه کار برون آمدی و به کجای بخواستی اندر بگشتی . و هر شیخ را که بیننده آمدی ، گفتی : تو پادشاه بیدی ؟  و این تنها گفتار ببودی ، که از آن مرید ، گفته آمدی " معاذ الله *"

فی الجمله آن عکس مره الاخری،  به دست شیوخ بزرگوار بیفتادی و فی آن لیل سرد ، شیخ ناصر ، شیخ شیخان را گفتی : یا شیخ ! کنون با این عکس آتشی افروزیم که عن قریب بودی که هستی مان به آتش زند .

شیخ بخنید و بگفت : فتبارک الله یا شیخ ! که هرچه گویی و هر چه کنی ، طریق صواب آن بُدی .


و آن شیوخ ظفرمندانه ، شادان و خرم ، با حرکاتی موزون ، در حالی که در تمام اعضاء و جوارح شان عروسی ببودی ، به سمت خانقاه به راه افتادند .


 
" تمت بعون الله "
نوشته شد توسط : شیخ شیخان




مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com